کمتر از یک سال تا برگزاری انتخابات ریاست‎جمهوری سیزدهم باقی مانده و گروه‌‌های سیاسی کم‎کم آماده آغاز فعالیت‌‌های خود برای ورود به فرآیند انتخابات و یافتن گزینه نهایی خواهند شد، فرآیندی که معمولا از پاییز سال قبل از برگزاری انتخابات کلید خورده و 6-5 ماه پرفرازونشیب را طی خواهد کرد. انتخابات 1400 اما برخلاف ادوار قبل شرایطی بسیار پیچیده دارد و روشن نیست که چه گفتمان، کدام فرد و کدام ویژگی‌‌ها خواهد توانست ناامیدی حاصل از عملکرد اصلاح‏طلبان، اصولگرایان و نهایتا عملکرد هشت‌ساله دولت حسن روحانی را شکسته و بر شور انتخاباتی و امید به اصلاح و بهبود شرایط کشور بینجامد. با توجه به همین مساله، «فرهیختگان» تلاش کرده در سلسله گفت‎وگو‌هایی با متفکران و کارشناسان شرایط پیش‎رو را بررسی کرده و راه برون‏رفت از فضای یادشده را بیابد. در اولین گام با پرویز امینی، جامعه‌شناس سیاسی و عضو هیات‏علمی دانشگاه شاهد همکلام شدیم و نظرات وی را درباره شرایط اجتماعی و سیاسی معطوف به انتخابات 1400 جویا شدیم. مشروح این گفت‎وگو در ادامه از نظر می‌گذرد.

کمتر از یک سال به انتخابات ریاست‌ جمهوری باقی است؛ انتخاباتی که به لحاظ اهمیت و حساسیت و توجه افکار عمومی و همچنین بسیج نیرو‌های سیاسی در کشور مهم‎ترین انتخابات به شمار می‌رود. به ‏عنوان آغاز بحث، شما از هم‌ اکنون که شاید بسیاری از جزئیات روشن نباشد، چه تصویری از کلان‌مساله‌ انتخابات 1400 دارید؟
براساس رویکرد ساختار- کارگزار می‌توان مسائل انتخابات 1400 را در دو سطح بحث کرد. سطح ساختاری که ناظر به واقعیت‌‌ها و فکت‌‌هایی است که دامنه تصمیم و عمل کنشگران سیاسی را هم محدود و هم ممکن می‌کند و سطح کارگزاری که به ‏نحوه مواجهه با این محیط ساختاری برمی‌گردد که تحت‏عنوان کیفیت سیاست‏ورزی می‌توان از آن یاد کرد.

هر دوی این سطوح مهمند و فاتحان انتخابات‌‌های ریاست‏جمهوری در جمهوری اسلامی در ادوار مختلف از هاشمی تا خاتمی تا احمدی‏نژاد کسانی بوده‌اند که مزیت هر دو سطح را داشته‌اند.

مهم‏ترین مولفه‌‌های ساختاری در انتخابات 1400 چیست؟ در سطح ساختاری اولین مولفه پرسش از گفتمان غالب بر فضای انتخابات است. در واقع کدام گفتمان موقعیت بهتری برای فراگیری در محیط اجتماعی دارد و قدرت بیشتری در معنادار کردن برخی کنش‌‌ها و تضعیف کنش‌‌ها و کردار‌های سیاسی و اجتماعی دیگر دارد؟
در اینجا دو امکان کلان وجود دارد؛ یکی «منطق جانشینی» و دیگری «منطق همنشینی». دیسکورس‌‌های شکل‏گرفته در انتخابات‌‌های ریاست‏جمهوری در ادوار گذشته متکی به منطق جانشینی بوده است و گفتمان‌‌های پیروز در طرد رادیکال گفتمان‌‌های موجود و همه مناسبات پیش از خود، موقعیت سروری پیدا کرده‌اند. گفتمان توسعه اقتصادی که متکی به دال مادی‏گرایی، رفاه‏طلبی و مصرف‏گرایی، رشد اقتصادی و تنش‏زدایی در سیاست خارجی و... دربرابر گفتمان دهه شصت که متکی به معنویت‏گرایی، ساده‏زیستی، عدالت‏محوری و استکبارستیزی بود، قرار گرفت. در دوم خرداد گفتمان توسعه سیاسی با شورش علیه گفتمان توسعه اقتصادی و انکار اقتدارگرایی و انحصارطلبی سیاسی دوره سازندگی و اتکا بر آزادی‌‌های سیاسی، بسط جامعه مدنی، آزادی مطبوعات و رسانه‌‌ها و... بر سریر قدرت نشست. در انتخابات سال 1384 گفتمان عدالت با طغیان علیه توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی به شکل توامان و برکشیدن دال‌‌های حمایت از مستضعفان و محرومان (بخش‌‌های محذوف در گفتمان توسعه سیاسی و اقتصادی)، مبارزه با فساد، توده‏گرایی به جای نخبه ‏گرایی و استقلال و اقتدار در روابط خارجی به ‎جای تنش‏زدایی و مدارا راه خود را در میان جامعه باز کرد و آرای اکثریت مردم را به دست آورد. به‏ شکلی موسوی در 1388 که خود را تجلی راستین این دال‌‌های گفتمان عدالت می‌دانست، پیروزی در انتخابات را کاملا در دسترس می‌دید. در سال 1392 مجددا منطق جانشینی حاکم شد و گفتمان توسعه با تاکید بر تغییر در روابط خارجی جانشین گفتمان عدالت شد.

با این مقدمه پیش‌بینی خود شما چیست؟ فکر می‌کنید در انتخابات 1400 چه گفتمانی جایگزین گفتمان توسعه موجود شود؟ آیا تاریخ به نحو دایر‌ه‎ای و سیکل‌وار تکرار خواهد شد و این‏بار باز هم گفتمانی مثل عدالت که طردشده گفتمان توسعه است، برجسته خواهد شد؟ یا مسیر به ‏نحو دیگری پیش خواهد رفت و ماجرا متفاوت از جانشینی گفتمان‌‌ها خواهد شد؟
بله؛ این درواقع نخستین پرسش اصلی درباره فضای گفتمانی انتخابات 1400 است که همچنان منطق جانشینی، منطق غالب در شکل دادن به گفتمان انتخابات پیش‏رو است یا به دلایلی می‌توان از منطق همنشینی صحبت کرد؟ اول توضیحی درباره منطق همنشینی باید داد. همنشینی برخلاف منطق جانشینی از طرد رادیکال دال‌‌های گفتمان‌‌های رقیب صحبت نمی‌کند بلکه تلاش می‌کند نوعی آشتی و مسالمت بین دال‌‌های گفتمان خود و گفتمان‌‌های متعارض ایجاد کند و جایی برای آنها در سازمان گفتمانی خود به‎وجود بیاورد. تجربه دولت‌‌های رفاه لیبرال به‏ نوعی از منطق همنشینی تبعیت می‌کند که علی‏رغم اساس بودن آزادی‌‌های اقتصادی، برای تخفیف نابرابری‌ها، دولت سیاست‌‌های بازتوزیعی و تامین حداقل‌‌هایی از رفاه و آموزش و درمان و بهداشت را برعهده می‌گیرد. یا در عالم اندیشه لیبرال‌‌های چپ‏گرا یا اگالتارین مانند جان راولز، آمارتیاسن، نیگل و... تلاش کرده‌اند که با منطق همنشینی بین آزادی و برابری آشتی ایجاد کنند درحالی‏که لیبرتارین‌‌هایی مثل نوزیک اساسا مجالی برای عدالت اجتماعی قائل نیستند و افرادی مثل هایک عدالت را بی‌معنا و پوچ می‌دانند.

گفتمان حاضر در مجادلات و منازعات سیاسی در ایران را می‌توان حول و حوش سه گفتمان آزادی، گفتمان عدالت و گفتمان توسعه/پیشرفت صورت‌بندی کرد که البته نظام دال و مدلول‌‌های متفاوتی از هریک می‌تواند وجود داشته باشد. منطق همنشینی از این صحبت می‌کند که ضمن حفظ دال‌‌های مرکزی و نودال‏پوینت هر گفتمان، مفصل‌بندی نهایی هر گفتمان می‌تواند به‏ شکلی باشد که به طرد کامل دال‌‌های گفتمان‌‌های رقیب منجر نشود.

مثلا گفتمان آزادی باید بتواند در مفصل‌بندی جدید خود، برای عدالت و توسعه اقتصادی جایی باز کند (برخلاف تجربه دولت اصلاحات). یا گفتمان عدالت، خود را در نسبتی جدید با آزادی و توسعه اقتصادی تعریف کند (برخلاف تجربه دولت احمدی‏ نژاد) و همین‏طور گفتمان توسعه به‎ شکلی باید بازاندیشی شود که آزادی و عدالت به‏ کلی طرد نشود (برخلاف تجربه دولت سازندگی).

کدام‌یک از این حالت‌‌ها استعداد بیشتری برای فراگیری در وضعیت فعلی و به ‎صورت روشن‌تر، انتخابات 1400 دارد؟ در فضای سیاسی کشور از یک‏سو شاهد تشدید فاصله‌گذاری‌‌های گفتمانی برخی جریانات با گفتمان دولت فعلی هستیم و از سوی دیگر شاهدیم که عاملان سیاسی برخی گفتمان‌‌های قبلی هم تلاش می‌کنند همان‏طور که اشاره کردید با گفتمان‌‌های دیگر هم از سر آشتی و نه بی‌محلی و طرد درآیند. مثلا برخی شخصیت‌‌های فکری در جناح اصلاح‌طلب مدت‎هاست تلاش می‌کنند از دریچه عدالت با جامعه صحبت کنند. حال آنکه پیش‎تر در گفتمان «آزادی» خیلی صحبت از عدالت نبود. و حتی بعضا به صراحت منادیان عدالت را متهم به توزیع فقر می‌کردند. یا فردی مانند آقای احمدی‌نژاد که از عاملان سیاسی گفتمان عدالت بود، تلاش می‌کند خود را به گفتمان آزادی هم نزدیک نشان دهد.

فکر می‌کنم به دلایلی منطق همنشینی ظرفیت بیشتری برای فراگیری دارد. اولا گفتمان‌‌های سه‌گانه پیشین مصرف شده‌اند و تغییرات اجتماعی به شکلی است که آن گفتمان‌‌ها به همان شکل از جذابیت و فراگیری بالایی برخوردار نخواهند بود. درواقع هم تغییرات اجتماعی و هم مصرف‏شدگی این گفتمان‌ها، آنها را نیازمند بازسازی و نوآفرینی می‌کند که یک راه نوآفرینی استفاده از منطق همنشینی به جای منطق جانشینی است.

دلیل دوم تکثر اجتماعی در جامعه ایران است که محصول تغییر در زیست جهان و فردگراترشدن افراد، بحران در گروه‌های مرجع اجتماعی و توسعه و بسط رسانه‌‌های جدید تحت وب در دو دهه اخیر است و بنابراین منطق جانشینی به‏ خودی خود دامنه دیالوگ و پذیرش اجتماعی‌اش محدود خواهد شد. دلیل سوم که می‌خواهم به‏ خصوص بر آن تاکید کنم، کشش و میلی است که در محیط سیاسی از عدالت به آزادی در جریان‌‌های عدالتخواه صورت گرفته است و تاکید جدی آنها بر پیشبرد عدالت در بستر بسط آزادی دارند. آزادی اطلاع‎رسانی، گسترش نظارت بر حاکمیت، کنار گذاشتن خط‏قرمز‌‌های مصونیت‏ساز افراد و نهاد از نقد عدالتخواهانه و دفاع از شفافیت و... ازجمله این موارد است. درواقع عدالتخواهی بدون آزادی امکان تنفس و تحقق پیدا نمی‌کند. و تمایلی در جریان‌‌های آزادی‏خواه به‏ سمت عدالت درحال شکل‌گیری است تا این سطح که معتقدند نسخه اصلاحات با مرکزیت عدالت باید بازسازی شود. این چرخش از آزادی به عدالت و این شیفت از عدالت به آزادی واقعیت متاخری است که منطق همنشینی را تقویت می‌کند.

یک مساله این است که با توجه به مصرف شدن گفتمان‌‌ها و تغییر فضای اجتماعی، منطق همنشینی به گفته شما استعداد و ظرفیت بیشتری، به لحاظ اجتماعی، برای فراگیری دارد. اشاره هم شد که برخی گروه‌‌های سیاسی هم چنین دغدغه‎ای دارند که صورت نسبتا جدیدتری از خود به نمایش بگذارند که متناسب با این شرایط اجتماعی باشد. اما وقتی صحبت از «امکان» و «استعداد» این گروه‌‌های سیاسی بشود، بحث به چه نحو پیش می‌رود؟ گروه‌‌های سیاسی که چنین قصدی دارند، توانایی‌اش را هم دارند؟
ببینید، محدودیت منطق همنشینی این است که شکل دادن به چنین صورت‌بندی‌‌هایی نیازمند توان تئوریک قابل‏ملاحظه‎ای و بستر واقعی و در طول زمان است. برخی جریان‌‌ها به اصل مساله واقف شده‌اند و استارت‌‌هایی زده‌اند درحالی‎که برخی جریان‌‌ها اساسا دغدغه‎ای نسبت به این مساله ندارند و به قول معروف برای آنها پرابلمیزه نشده است. بنابراین تبدیل کردن منطق همنشینی به جای منطق جانشینی با این محدودیت روبه‎رو است که تا انتخابات 1400 نتواند به یک گفتمان در «دسترس» تبدیل شود که شرط اصلی غلبه اجتماعی گفتمان‏هاست. اما انتخابات 1400 می‌تواند در حکم آغازی برای شکل‌گیری پروسه منطق همنشینی در ایران باشد.

خب اگر این منطق همنشینی در انتخابات 1400 نتواند به یک گفتمان در دسترس تبدیل شود، وضعیت به چه نحو پیش خواهد رفت؟ در کلان گفتمان‌‌های عدالت، آزادی و توسعه/پیشرفت کدام‎یک استعداد و پتانسیل بیشتری برای برجسته شدن خواهند داشت؟
اگر منطق همنشینی در دسترس نباشد آنگاه منطق جانشینی کار خواهد کرد. در بین سه گفتمان حال حاضر، گفتمان عدالت با مزیت بیشتری روبه‎رو است. مزیت اول گفتمان عدالت این است که جامعه در یک وضعیت داوری بسیار منفی از وضع موجود است و بنابراین با گفتمان‌‌های مخالف وضع موجود بیش از گفتمان‌‌های حافظ یا مدافع وضع موجود همراهی خواهد کرد و گفتمان عدالت امکان شکل دادن به ضدیت با وضع موجود را بیش از دو گفتمان توسعه و آزادی دارد. گفتمان توسعه و آزادی به‎نوعی نماینده وضع موجود با تجلی در دولت روحانی‎اند.

مزیت دوم این است که واقعیت‌‌های اجتماعی مثل رشد نابرابری‌ها، تقویت شکاف‌‌های طبقاتی، تضعیف بیش از پیش طبقات محروم و ضعیف اجتماعی و... در دوران دولت روحانی و نیز نیرومند شدن مساله فساد به ‏عنوان یک پرابلم فراگیر که اینک مثل آواری بر سر جامعه درحال خراب شدن است، استعداد گفتمان عدالت برای قبول اجتماعی افزایش داده است.

مولفه‌‌های ساختاری غیر از مساله گفتمان، شامل چه مواردی می‌شود؟
مساله ساختاری دوم نوع آرایش نیرو‌های سیاسی است. با توجه به نابسنده بودن تعابیر چپ و راست یا اصلاح‏طلب و اصولگرا برای توضیح واقعیت‌‌های سیاسی ایران و تکثر درونی که در هر دوی این جریانات دیده می‌شود مثل تقابل عاطفی و سیاسی که در جریان موسوم به اصلاحات حول‌وحوش نامه موسوی‎خوئینی‌‌ها پدیدار شد و نیز شکاف و تعارضی که در بین گروه‌های پیروز در مجلس یازدهم خصوصا در مساله تاجگردون و بذرپاش می‌بینیم، شکاف اصلی نیروی‌‌های سیاسی در انتخابات حول‌وحوش «مخالفان» دولت روحانی و «موافقان» آن شکل خواهد گرفت و این تقسیم‌بندی، تقسیم‌بندی مرجح در انتخابات است. این تقسیم‌بندی نیرو‌های سیاسی با منطق گفتمانی در انتخابات نیز منطبق است. نارضایتی گسترده مردم از دولت روحانی سبب می‌شود که این آرایش سیاسی البته به نفع افراد و جریان‌‌های مخالف دولت روحانی و در شمار یکی از مهم‎ترین محدودیت‌‌های ساختاری جریان مدافع یا حافظ روحانی باشد.

اینکه جریان‌‌های منتقد کلاسیک و باسابقه آقای روحانی بتوانند دست ‌بالا داشته باشند تقریبا روشن است اما هواداران سابق روحانی هم امروز یکدست نیستند. به نظر می‌رسد برخی از آنها به‎ خصوص از یکی دو سال پیش تمام تلاش‎شان را می‌کنند که فاصله‏ ای بین خود و دولت روحانی القا کنند و در میان‎شان هم اختلافات بالاست. این گروه از اصلاح‌طلبان که قبلا اعلام می‌کرد حاضریم دندانه‌‌های کلید روحانی باشیم اما این روز‌ها می‌گویند هیچ ائتلافی با روحانی نداشتند، شانس زیادی برای قبولاندن این ادعا‌ها به جامعه دارند؟
بله، در جریان مدافعان دولت روحانی دو جریان اصلی وجود دارد. یک جریانی که با تمام قوا معتقد به حمایت از دولت روحانی است و جریان دیگری که معتقد به مرزگذاری بین خود و دولت روحانی تا خود را از آسیب‌‌های دولت روحانی حفظ کند. این دو جریان خود را به دو شکل در برابر یکدیگر قرار می‌دهند. جریان پیوسته با دولت روحانی که تریبون عمده آن روزنامه سازندگی و بخش‌‌هایی از گروه کارگزاران است از شکاف «میانه‎رو» در برابر «رادیکال و تندرو» در این جریان حمایت می‌کند و جریانات «مشارکت‌ مآب» را در ‌بخش رادیکال تعریف می‌کند و برعکس جریانی که می‌خواهد با دولت روحانی مرزبندی کند، از تقسیم‌بندی اصلاح‎طلبان «اصیل» در برابر اصلاح‎طلبان «غیراصیل یا پوزش‎‏پذیر» (اپولوژیست) دفاع می‌کند و جریان کارگزاران در اینجا تعریف می‌کند.

این دو جریان برای مشارکت در انتخابات مجلس یازدهم دو راه رفتند. یکی مشارکت و دیگری تحریم انتخابات که البته بعید است که جریان تحریم انتخابات مجلس یازدهم این سیاست در انتخابات ریاست‎جمهوری 1400 را تکرار کند.

این جریان البته برای نقش‎آفرینی سیاسی با چالش‌‌هایی روبه‎رو است. اولین چالش متقاعد کردن بدنه اجتماعی این جریان برای حضور و مشارکت فعال در انتخابات است. به‎ خصوص اینکه پیش‎تر آنها را به تحریم و عدم حضور فعال ترغیب کرده است. مشکل دوم اجماع روی یک کاندیدای واحد با توجه به تکثری که در این جریان وجود دارد، سوم راضی کردن بدنه اجتماعی به حمایت و پشتیبانی فعال از کاندیدا و نامزد دلخواه و چهارم پیدا کردن نامزدی که سطحی از میل برای مشارکت در انتخابات و رای دادن به او را در بدنه اجتماعی آنها بیافریند و همزمان از نظارت شورای نگهبان نیز عبور کند.

یکی از مسائلی که حین و پس از انتخابات مجلس در سال 98 بسیار برجسته و راجع به آن گفت‌وگو‌های مفصلی مطرح شد، موضوع مشارکت است. ما با یک کاهش مشارکت در انتخابات مجلس روبه‌رو بودیم و برخی تحلیل می‌کنند که فعلا همان عامل اصلی در کاهش انتخابات 98، یعنی نارضایتی اقتصادی و عدم امید به تغییر جدی همچنان باقی است. شما این موضوع را چطور می‌بینید؟ آیا مساله مشارکت در انتخابات ریاست‌جمهوری آینده را می‌توان براساس فاکتور‌های انتخابات مجلس تحلیل کرد؟
به دلایلی مشارکت سیاسی در انتخابات ریاست‎جمهوری متفاوت از مشارکت در انتخابات مجلس و شوراهاست. نکته اول این است که اهمیت نهاد دولت و نسبت مستقیم‌تر دولت‌‌ها با حل مسائل مردم از اقتصاد تا آموزش تا بهداشت و درمان و... حساسیت‌‌ها به این انتخابات را بالاتر برده است و عمدتا در شرایط گوناگون سطح مشارکت در انتخابات ریاست‏جمهوری بالاتر از انتخابات مجلس و شورا‌ها بوده است. دوم امکان رقابت‎پذیری بالاتر و تمرکزی که در رقابت روی افراد و نامزد‌ها در سراسر کشور به‌ وجود می‌آید. سوم بستر تبلیغاتی متفاوت انتخابات ریاست‎جمهوری است که امکانات فراگیری مثل تلویزیون را به میدان می‌آورد و ظرفیت گرم کردن تنور انتخاباتی را به شکل جدی دارد. چهارم معمولا گروه‌های سیاسی به ‎سبب اهمیت نهاد دولت در وضعیت کشور و حتی جریان سیاسی خود از راهبرد تحریم استفاده نمی‌کنند و به هر شکل ممکن تمایل دارند در این میدان سیاسی نقش ایفا کنند. پنجم توزیع مسئولیت‌‌های فراوان در ساختار قوه مجریه از صد‌ها فرماندار و معاون وزیر و مدیر کل و... برخلاف مجلس است که نخبگان سیاسی محلی و ملی را متقاعد می‌کند در انتخابات با انگیزه بهره‌مندی از این کرسی‌‌های قدرت حاضر شوند و هسته‌‌هایی را برای سازمان دادن به مشارکت سیاسی به‌ وجود بیاورند. بنابراین ممکن است مشارکت سیاسی در انتخابات در یک حد ایده‌آل نباشد اما با توجه به نکاتی که گفته شد می‌توان از مشارکت احتمالی بالای 50 درصد سخن گفت.

 اما به لحاظ کیفیت مشارکت سیاسی بدنه اجتماعی مخالفان دولت از انگیزه و اهتمام بیشتری برای مشارکت در انتخابات برخوردارند. یکی به دلیل کنار گذاشتن دولت روحانی و یکی دیگر از آن خود کردن دولت جدید و تحقق خواسته‌هایشان است. اما اتفاقا بدنه اجتماعی موافقان دولت روحانی عمدتا به‎ دلیل وضعیت دولت روحانی و نارضایتی اساسی جامعه از آن، از انگیزه و تمایل کمتری برای حضور در انتخابات برخوردارند.

شکاف‌‌های اجتماعی به ‎عنوان یک مولفه ساختاری چه وضعیتی در انتخابات 1400 پیدا می‌کنند؟
متناسب با آرایش نیرو‌های سیاسی به مخالفان و موافقان دولت روحانی و به سبب منطق گفتمانی عدالت در برابر توسعه و آزادی، شکاف‌‌های فعال اجتماعی یکی شکاف ایدئولوژیک/سیاسی است که دوطرف این شکاف نیرو‌های اصلی و بیسیک در شکل دادن به نبرد‌های انتخابی‎اند که در انتخابات بیشتر ارزش کیفی دارند تا کمی و فضا‌سازی و جریان‎سازی‌‌های انتخابات بر دوش آنهاست. دیگری شکاف جغرافیایی و اقتصادی خواهد بود که جزء گسترده‌ترین بخش‌‌ها از نظر کمیت آرا هستند. البته کیفیت و میزان فعالیت این شکاف‌‌ها وابسته به حضور کسانی است که می‌خواهند از طرفین این شکاف‌‌ها نمایندگی کنند. هرچه این نمایندگی متناسب‌تر باشد این شکاف فعال‌تر خواهد شد.
 
یکی از موضوعاتی که اشاره کردید تکثر در گروه‌‌های سیاسی بود و نابسندگی عناوین اصولگرا و اصلاح‌طلب در ارائه تصویر درستی از صورت‎بندی فضای سیاسی در کشور. با این توصیف نظر شما درباره نقش‎آفرینی گروه‌های سیاسی در انتخابات 1400 چیست؟
فکر می‌کنم بنابر تجربه انتخابات‌‌های پیشین و اینک با شدت بیشتر، گروه‌ها و مجموعه‌‌های سیاسی نقش مستقل و فعالی در انتخابات 1400 ندارند و اشخاص یا در جایگاه نامزد انتخاباتی یا بنابر مقبولیت شخصی در جایگاه لیدر حمایت‌کننده (مثل خاتمی) موثرترند. درواقع نامزد‌های نهایی انتخابات محصول رای و سازوکار‌های حزبی و سیاسی نیستند. نامزدی و پیروزی هاشمی، احمدی‎نژاد و روحانی خصوصا و خاتمی تا حدی متکی به ظرفیت‌‌های شخصی و کیفیت سیاست‎ورزی آنها بود تا اینکه محصول سازوکار‌های سیاسی باشد. بنابراین گروه‌های سیاسی حداکثر انتخاب می‌کنند که از چه کسی پشتیبانی و حمایت کنند که البته این حمایت و پشتیبانی نیز تاثیر چندانی در مقایسه با ظرفیت‌‌های نامزد انتخاباتی و نوع سیاست‎ورزی‌اش ندارد.

با توجه به شرایط ساختاری بیان‎شده، کدام کنشگران سیاسی وضعیت بهتری در انتخابات ریاست‎جمهوری آینده خواهند داشت؟
با توجه به شرایط ساختاری می‌توان گفت، کسانی که به‎نوعی بتوانند با منطق همنشینی گفتمان خود را صورت‌بندی کنند یا در درجه دوم بتوانند گفتمان عدالت را نمایندگی کنند، در جناح مخالف دولت و وضع موجود خود را تعریف کنند و از پایگاه اجتماعی ایدئولوژیک بهره‌مند باشند و یکی از دوطرف شکاف‌‌های اجتماعی، جغرافیایی و اقتصادی را به ‎طور اساسی به صحنه انتخابات فراخوان کنند، از شرایط ساختاری بهتری برای پیروزی در انتخابات برخوردارند. با این اوصاف جریان مخالف دولت که در انتخابات به ‎عنوان جریان مخالف وضع موجود بازتاب می‌یابد، به لحاظ ساختاری وضعیت بهتری دارد. البته این پایان ماجرا نیست و کیفیت سیاست‎ورزی نیز نقش تعیین‌کنند‌ه‌ای در پیروزی انتخابات ریاست‎جمهوری دارد.

برخی کاراکترهای سیاسی می‌توانند آنچنان اجماعی حول‌وحوش خود ایجاد کنند که موانع ساختاری تقلیل پیدا کنند یا کم‌تاثیر شوند. اما جناح مدافع یا شریک وضع موجود به ‎لحاظ ساختاری وضعیت ضعیف‌تری دارد و تنها چیزی که بتواند نزاع انتخابات را به نفع این جریان تغییر دهد، چیزی است که تحت‎عنوان معجزه اصولگرایی پیش‌تر از آن یاد کرده‌ام که در حکم خرق عادت، ورق را به نفع رقیب برگرداند. این پاشنه‎آشیل جریان مخالف دولت است. بستری که این معجزه اصولگرایی در آن رخ می‌دهد، داشتن این پیش‌فرض است که خود را پیشاپیش پیروز انتخابات بدانند. پیش‎فرضی که منجربه پیروزی خاتمی در دوم خرداد 76 و در انتخابات سال 92 شد.

فرهیختگان